چیزهایی که نگفتم

روزگاری مردم دنیادلشان درد نداشت/هرکسی غصه اینکه چه میکرد نداشت/چشمه سادگی ازلطف زمین میجوشید/خودمانیم زمین این همه نامرد نداشت

چیزهایی که نگفتم

روزگاری مردم دنیادلشان درد نداشت/هرکسی غصه اینکه چه میکرد نداشت/چشمه سادگی ازلطف زمین میجوشید/خودمانیم زمین این همه نامرد نداشت

کارو

شیشه و سنگ

 او مظهر عشق بود و من مظهر ننگ

 وقتی که فشردمش به آغوش تنگ

 لرزید دلش، شکست و نالید که: آخ

 ای شیشه چه می کنی تو در بستر سنگ؟

 

 

نام شب

من اشک سکوت مرده در فریادم

 داد ی سر و پاشکسته ، در بی دادم

 اینها همه هیچ ... ای خدای شب عشق

 نام شب عشق را که برد از یادم؟

صدا

صدا

 

در دل تو صدایی است

 

که صبح تا شام زمزمه می کند :

 

فکر می کنم آن برای من درست است

 

می دانم این کار اشتباست

 

آره،نه معلم، نه واعظ، نه پدر، نه مادر

 

نه دوست، نه هیچ ادم دانایی نمی تواند بگوید

 

چه کاری برایت درست و چه کاری نادرست است

 

فقط به صدایی گوش بده

 

که دلت می گوید درست است

تارا

شعر من

 

تو رو به عاشقی قسم ،  تو رو خدا پیشم بمون


واسه دل خودت شده ، من رو تو قصه ها بخون

 


اگه صدام در نمیاد ، اگه هنوزم ساکتم


حرف زدن از یادم که رفت ، زخم خورده ی  رفاقتم

 


رفتن و از یاد رفتن و خوب بلدم مثل نفس


یک دفعه عشقم مرد و شد اسمش دیگه برام هوس

 


انگار تموم آدما ، این بازی رو از بر شدند


دیوانه همصحبتم ، اما خلایق کر شدند

چند تا؟ چقدر؟

 

چند تا؟ چقدر؟

 

یک در قدیمی چند بار محکم بسته می شود؟

 

بستگی دارد که چقدر محکم آنرا به هم بزنیم.

 

یک نان بین چند نفر قسمت می شود؟

 

بستگی دارد که تکه های آنرا چه اندازه ببریم.

 

در یک روز چقدر خوبی وجود دارد؟

 

بستگی دارد که چقدر خوب زندگی کنیم.

 

از یک دوست خوب چقدر محبت می بینیم؟

 

بستگی دارد که چقدر به او محبت کنیم.

 


 

چراغ زیر شیروانی

 

خانه تاریک است و پرده ها کشیده اند،

 

اما چراغی زیر شیروانی روشن است،

 

من می دانم آن نور چیست،

 

شوقیست که بی تاب سوسو می زند

 

حتی می توانم آنرا از بیرون ببینم

 

و می دانم که تو آن بالایی و بیرون را نگاه می کنی!

 

 

عاشق شدن

عاشق شدن

 

از وقتی که عاشق شدم

 

فرصت بیشتری پیدا کردم برای این که پرواز کنم

 

فرصت بیشتری برای این که پرواز کنم و بعد زمین بخورم

 

و این عالی است

 

هر کسی شانس پرواز کردن و به زمین خوردن را ندارد

 

تو این شانس رو به من بخشیدی

 

متشکرم

 

دوست

برای پسر همیشه غمگین (کامیاب)

دوست

 

امروز دوستی پیدا کردم که منو خوشحال می کنه

 

و من خیلی خوشحالم که اون خوشحالم میکنه

 

چون این خیلی مهمه

 

اگه من خوشحال بشم

 

همسایه های من هم خوشحال می شن

 

خانواده ام

 

همکارام

 

و مردمی که هر روز می بینم

 

اونا اگه خوشحال بشن

 

خب، خیلی های دیگه هم خوشحال می شن

 

اینجوری شاید حال دنیا یه کم بهتر بشه

 

پس چه خوبه که دوستی پیدا کردم که منو خوشحال می کنه!


خورشید را می دزدم

 

خورشید را می دزدم

 

فقط برای تو!

 

میگذارم توی جیبم

 

تا فردا بزنم به موهایت

 

فردا به تو می گویم چقدر دوستت دارم!

 

فردا تو می فهمی

 

فردا تو هم مرا دوست خواهی داشت . می دانم!

 

آخ ... فردا!

 

راستی چرا فردا نمی شود؟

 

این شب چقدر طول کشیده...

 

چرا آفتاب نمی شود؟

 

یکی نیست بگوید خورشید کدام گوری رفته؟

آواز ماندن

آواز ماندن

 

دست از کار کشیدم ، برای اینکه دیگر کاری نداشتم ،

 

و فکر کردم زمان کوتاهی در آن دور و بر پرسه بزنم .

 

گفته بودم که مثل باد غربی ، می وزم و می روم

 

و هیچ کس نمیتواند مسیر زندگی ام را تغییر دهد.

 

برای اینکه در گذشته هیچ وقت برای ماندن آواز نخوانده ام .

 

هزار بار ، شاید هم بیشتر ترانه های غمگین و آوازهای خداحافظی خوانده ام .

 

و شاید عجیب به نظر می رسد

 

که یه سمت در نمی روم ،

 

آخر ، هیچ وقت برای ماندن آواز نخوانده ام .

 

وقتی که همه حرف هایم را بزنم ، می روم .

 

اما با تو که باشم حرف هایم تمامی ندارد.

 

وقتی که به فکر فرو می روم و در راه های پر پیچ و خم پرسه می زنم

 

میل رفتن ندارم

 

دیشب ، صدای سوت یک کشتی بارکس قدیمی را شنیدم ،

 

وقتی که در رختخوابت دراز کشیده بودم .

 

انگار می گفت : پسر ، این همان کشتی ای است که

 

برای سوار شدن آن بار و بنه ات را جمع می کردی ،

 

اما لبخند زدم و فکر رفتن را از سر به در کردم .

 

چون در گذشته ، هیچ وقت برای ماندن آواز نخوانده ام .

 

هزار بار ، شاید هم بیشتر ، ترانه های غمگین و آوازهای خداحافظی خوانده ام.

 

و شاید عجیب به نظر می رسد

 

که به سمت در نمی روم .

 

آخر ، هیچ وقت فکر نکرده ام این همه مدّت در یک جا بند شوم ...

 

برای اینکه هیچ وقت برای ماندن آواز نخوانده ام .

 

«شل سیلور استاین»

کبوتر صلح

 

کبوتر صلح

 

خوب گوش کنید بچه ها!

 

کبوتر نماد صلح است،

 

برای همین ما در اینجا یک عالم کبوتر داریم،

 

فقط یک چیز کم داریم و آن صلح است،

 

حالا کی می داند "صلح" کجاست؟

 


 

عاشق بودن یا نبودن!

 

آیا ماجرای عمه مرا شنیده اید؟

 

عمه من همیشه تنها بود،

 

خیلی هم زیاد گریه می کرد

 

همه می گفتند علتش این است که هیچ وقت عاشق نشده!

 

بعد عمه ام عاشق شد،

 

اما حالا بازهم گریه می کند!

 

چون می ترسد معشوقش ترکش کند،

 

حالا نمی دانم عاشق بودن بهتر است یا عاشق نبودن؟!

 

 

 

 

عاشق که شدم

عاشق که شدم

 

عاشق که شدم

 

دنیا یه بادکنک بزرگ قرمز شد و هوا رفت

 

انقدر بالا و بالاتر رفت

 

که به خورشید چسبید و ترکید

 

حالا مواظبم دفعه بعد که عاشق شدم

 

یه نخ به سر دنیا ببندم

 

که خیلی بالا نره...

 

آخه ، می ترسم این بار هم ، یا گمش کنم یا بترکه!

 

خود آدم کیست؟

خود آدم کیست؟

 

خود آدم کیست؟

 

همه این سوال را می پرسند

 

از فلاسفه،

 

شاعران،

 

از روانشناسان،

 

اما چرا از من نمی پرسند؟

 

اگر از من می پرسیدند، خیلی ساده می گفتم:

 

خود آدم خودش است دیگر!

 

یک چیز عزیز و بی همتا

 

که در دنیا تک است

 

و هیچ کس نمی تواند تعریفش کند

 

هیچ کس به جز خودش!

 

پس خودت را از خودت بپرس!

 

اما یادت باشد

 

آدم حسابی از خودش درس نمی پرسد!

 

ایستادن ، بیرون از پناهگاه تو

ایستادن ، بیرون از پناهگاه تو

 

بیرون پناهگاهت می مانم و درون را نگاه می کنم ،

 

در حالی که در اطرافم ، از ، هر سو ، بمب می ریزند ،

 

تو در داخل پناهگاهت چقدر سرحال و در امان و خوشحال به نظر می آیی ،

 

آیا گفته بودم که من به ین چیزها توجه می کنم؟

 

 آیا گفته بودم که چه شگفت آور هستی؟

 

و چقدر ناراحتم که از هم جدا شده ایم.

 

عزیزم ، من بیرون پناهگاه تو ایستاده ام ،

 

اما امیدوارم که در قلب تو باشم .

من دوستت دارم

من دوستت دارم

 

خدا هرکسی را که مثل من خوب باشد، دوست دارد

 

اما هر کسی را که مثل تو بد باشد، دوست ندارد

 

اما من تو را با همه بدی ات دوست دارم

 

چون دلم برایت می سوزد، وقتی می بینم هیچ کس دوستت ندارد!

 

لطفا دوستم نداشته باش

لطفاً دوستم نداشته باش

 

برای اینکه دوستم داشته باشی،

 

هر کاری بگویی می کنم،

 

قیافه ام را عوض می کنم،

 

همان شکلی می شوم که تو می خواهی،

 

اخلاقم را عوض می کنم،

 

همان طوری می شوم که تو می خواهی،

 

حتی صدایم را عوض می کنم،

 

همان حرفهایی را می زنم که تو می خواهی،

 

اصلاً اسمم را هم عوض می کنم،

 

هر اسمی که می خواهی روی من بگذار!

 

خب حالا دوستم داری؟

 

نه، صبر کن!

 

لطفاً دوستم نداشته باش

 

چون حالا انقدر عوض شده ام که حتی حال خودم هم از خودم به هم می خورد!

بیست و پنج دقیقه به رفتن

بیست و پنج دقیقه به رفتن

 

 

چوبه ی دار برپا می کنند ، بیرون سلولم .

بیست و پنج دقیقه وقت دارم .

 

 

بیست و پنج دقیقه دیگر در جهنم خواهم بود .

بیست و چهار دقیقه وقت دارم .

 

اخرین غذای من کمی لوبیاست .

بیست و سه دقیقه وقت دارم .

 

 

هیچکس نمی پرسد چه احساسی دارم .

بیست و دو دقیقه مانده است .

 

 

به فرماندار نامه نوشتم ، لعنت خدا به همه ی انها .

اه... بیست و یک دقیقه ی دیگر باید بروم .

 

 

به شهردار تلفن می کنم ، رفته ناهار بخورد .

بیست دقیقه وقت دارم .

 

 

کلانتر می گوید "پسر، می خواهم مردنت را ببینم" .

نوزده دقیقه مانده است .

 

 

به صورتش نگاه می کنم و می خندم ... به چشمهایش تف می کنم .

هیجده دقیقه وقت دارم .

 

 

رئیس زندان را صدا می زنم تا بیاید و به حرفهایم گوش بدهد .

هفده دقیقه باقی است .

 

 

می گوید "یک هفته ، نه ، سه هفته ی دیگر خبرم کن " .

حالا فقط شانزده دقیقه وقت داری .

 

 

وکیلم می گوید ، متاسفانه نتوانستم کاری برایت انجام بدهم .

م م م ... پانزده دقیقه مانده است .

 

 

اشکالی ندارد ، اگر خیلی ناراحتی بیا جایت را با من عوض کن .

چهارده دقیقه وقت دارم .

 

 

پدر روحانی می اید تا روحم را نجات دهد ،

در این سیزده دقیقه ی باقی مانده .

 

 

از اتش و سوختن می گوید ، اما من احساس می کنم که سخت سردم است .

دوازده دقیقه دیگر وقت دارم .

 

 

چوبه ی دار را ازمایش می کنند . پشتم می لرزد .

یازده دقیقه وقت دارم .

 

 

چوبه ی دار عالی است و کارش حرف ندارد .

ده دقیقه وقت دارم .

 

 

منتظرم که عفوم کنند ... ازادم کنند .

در این نه دقیقه ای که باقی مانده .

 

 

اما این که فیلم سینمایی نیست ، بلکه ... خب ، به جهنم .

هشت دقیقه ی دیگر وقت دارم .

 

 

حالا از نردبان بالا می روم تا بر سکوی اعدام قرار گیرم .

هفت دقیقه ی دیگر وقت دارم .

 

 

بهتر است حواسم جمع قدمهایم باشد وگرنه پاهایم می شکند .

شش دقیقه ی دیگر وقت دارم .

 

 

حالا پایم روی سکوست و سرم در حلقه دار ...

پنج دقیقه ی دیگر باقی است .

 

 

یالا عجله کنید ، چیزی بیاورید و طناب را ببرید .

 چهار دقیقه ی دیگر وقت دارم .

 

 

حالا می توانم تپه ها را تماشا کنم ، اسمان را ببینم .

 سه دقیقه ی دیگر باقی مانده .

 

 

مردن ، مردن انسان ، به راستی نکبت بار است .

 دو دقیقه ی دیگر وقت دارم .

 

 

صدای کرکس ها را می شنوم ... صدای کلاغ ها را می شنوم .

 یک دقیقه ی دیگر مانده است .

 

 

و حالا تاب می خورم و می ی ی ی ی رو م م م م م م م م م م ...

 

«شل سیلور استاین»

 

محبوب آزار طلب

محبوب آزار طلب

 

 

از وقتی که محبوب آزار طلبم رفت و مرا تنها گذاشت

 

برای مشت کوبیدن ، چیزی ندارم جز دیوار .

 

وقتی که کتکش می زدم دوستم داشت ،

 

اما من شیوه بهتری را پیش گرفتم ،

 

اینکه هیچ گاه با او بر سر مهر نباشم .

 

بله ، او همان کسی است که در رویاهایم می دیدم ،

 

و آدمی همیشه کسی را که دوست دارد ، می آزارد.

 

از وقتی محبوب آزارطلبم رفت و مرا تنها گذاشت ،

 

برای مشت کوبیدن ، چیزی ندارم جز دیوار آه...

 

برای له کردن جز تخم مرغ

 

برای کمربند بستن ، جز شلوار

 

برای پرت کردن ، جز بستنی

 

برای زدن بر سرش ، جز ساعت

 

برای آتش زدن ، جز کبریت

 

برای مشت کوبیدن ، جز دیوار .

 

چیزهایی که نگفتم

چیزهایی که نگفتم

 

وقتی چمدانش را به قصد رفتن بست،

 

نگفتم  :(عزیزم ، این کار را نکن .)

 

نگفتم :(برگرد

 

و یک بار دیگر به من فرصت بده .)

 

وقتی پرسید دوستش دارم یا نه ،

 

رویم را برگرداندم.

 

حالا او رفته ، و من

 

تمام چیزهایی را که نگفتم ، می شنوم.

 

نگفتم :( عزیزم متاسفم ،

 

چون من هم مقّصر بودم.)

 

نگفتم :(اختلاف ها را کنار بگذاریم ،

 

چون تمام آنچه می خواهیم عشق و وفاداری و مهلت است.)

 

گفتم :(اگر راهت را انتخاب کرده ای ،

 

من آن را سد نخواهم کرد.)

 

حالا او رفته ، و من

 

تمام چیزهایی را که نگفتم ، می شنوم.

 

او را در آغوش نگرفتم و اشک هایش را پاک نکردم

 

نگفتم :( اگر تو نباشی

 

زندگی ام بی معنی خواهد بود.)

 

فکر می کردم از تمامی آن بازی ها خلاص خواهم شد.

 

اما حالا ، تنها کاری که می کنم

 

گوش دادن به چیزهایی است که نگفتم.

 

نگفتم :(بارانی ات را درآر...

 

قهوه درست می کنم و با هم حرف می زنیم.)

 

نگفتم :(جاده بیرون خانه

 

طولانی و خلوت و بی انتهاست.)

 

گفتم :(خدانگهدار ، موفق باشی ،

 

خدا به همراهت .) او رفت

 

و مرا تنها گذاشت

 

تا با تمام چیزهایی که نگفتم ، زندگی کنم