ایستادن ، بیرون از پناهگاه تو
بیرون پناهگاهت می مانم و درون را نگاه می کنم ،
در حالی که در اطرافم ، از ، هر سو ، بمب می ریزند ،
تو در داخل پناهگاهت چقدر سرحال و در امان و خوشحال به نظر می آیی ،
آیا گفته بودم که من به ین چیزها توجه می کنم؟
آیا گفته بودم که چه شگفت آور هستی؟
و چقدر ناراحتم که از هم جدا شده ایم.
عزیزم ، من بیرون پناهگاه تو ایستاده ام ،
اما امیدوارم که در قلب تو باشم .
اوللللللللللللللللللل
سلام ما اولین کسانی بودیم که بهت نظر دادیم
اگه خواستی به ما هم یه سری بزن
یا علی
سلام تارا جان
خوبی؟
ممنون که به کلبه خرابه من اومدی
مطالب قشنگی گذاشتی
اگه کمکی از دستم بر میاد بگو در خدمتم. خوشحال میشم بتونم کمکی بکنم
فعلاْ
بدرود
سلا
از اینکه به من سر زدی ممنون
خوب مینویسی تبریک میگم
در رابطه سوالت نه هیچ مشکلی نداره
هیچ کس در پناه گاهی که بیرونش بمب می ریزند خوشحال
نیست چه میدانی شاید او از ترس به جایش خشک شده است
شاید نمیتواند برون بیاید ولی اگر به او پناه ببری هیچ وقت تنها
نیستی
تا بعد
هنوز هم وقتی قلب شیشه ای احساسم را با سنگ نا مهربانیها می شکنند
شمع آرزو هایم را با جرقه اشک روشن می کنم و در اقیانوس ژرف خیال
سوار بر زورق اندیشه تا فراسوی دشت آرزوها سفر می کنم
راستی چه خوب بود اگر من هم بالهائی به سپیدی نور و به لطافت پر پروانه داشتم
در این صورت تا آبی آسمان عشق تا سرزمین کبوتران عاشق آنجا که کینه و ریا جواز ورود ندارد...
چرخ می زدم آنجا که پلاک خانه دلها عشق است و دیگر هیچ
ــــــــــــــــــــ
خوبی خانومی؟
عزیزم به وب دوستای من سر بزن .
میتونن همراهانی همیشگی و موندنی برات باشن
ممنون که به وب گروهی ما هم سر زدی . اونجا کسی رسمی نمینویسه و یه بلاگ برای هر از گاهی شوخی و فرار از دغدغه های روزانه.
راستی بیو گرافیتو ننوشتی تا بیشتر بشناسیمت
فقط یک اسم ؟ فکر نمیکنی خیلی کمه؟
و ....
خانه دلت آباد با عشق. همین
میبوسمت . فعلا