حق با تو بود
می بایست می خوابیدم
اما چیزی خوابم را آشفته کرده است
در دو طاقچه رو به رویم شش دسته خوشه زرد گندم چیده ام
با آن گیس های سیاه و روز پریشانشان
کاش تنها نبودم
فکر می کنی ستاره ها از خوشه ها خوششان نمی اید ؟
کاش تنها نبودی
آن وقت که می تواستیم به این موضوع و موضوعات دیگر اینقدر بلند بلند
بخندیم تا همسایه هامان از خواب بیدار شوند
می دانی ؟
انگار چرخ فلک سوارم
انگار قایقی مرا می برد
انگار روی شیب برف ها با اسکی می روم و
مرا ببخش
ولی آخر چگونه می شود عشق را نوشت ؟
می شنوی ؟
انگار صدای شیون می اید
گوش کن
می دانم که هیچ کس نمی تواند عشق را بنویسد
اما به جای آن
می توانم قصه های خوبی تعریف کنم
گوش کن
یکی بود یکی نبود
زنی بود که به جای آبیاری گلهای بنفشه
به جای خواندن آواز ماه خواهر من است
به جای علوفه دادن به مادیان ها آبستن
به جای پختن کلوچه شیرین
ساده و اخمو
در سایه بوته های نیشکر نشسته بود و کتاب می خواند
صدای شیون در اوج است
می شنوی
برای بیان عشق
به نظر شما
کدام را باید خواند ؟
تاریخ یا جغرافی ؟
می دانی ؟
من دلم برای تاریخ می سوزد
برای نسل ببرهایش که منقرض گشته اند
برای خمره های عسلش که در رف ها شکسته اند
گوش کن
به جای عشق و جستجوی جوهر نیلی می شود چیزهای دیگیر نوشت
حق با تو بود
می بایست می خوابیدم
اما مادربزرگ ها گفته اند
چشم ها نگهبان دل هایند
می دانی ؟
از افسانه های قدیم چیزهایی در ذهنم سایه وار در گذر است
کودک
خرگوش
پروانه
و من چقدر دلم می خواهد همه داستانهای پروانه ها را بدانم که
بی نهایت
بار
در نامه ها و شعر ها
در شعله ها سوختند
تا سند سوختن نویسنده شان باشند
پروانه ها
آخ
تصور کن
آن ها در اندیشه چیزی مبهم
که انعکاس لرزانی از حس ترس و امید را
در ذهن کوچک و رنگارنگشان می رقصاند به گلها نزدیک می شوند
یادم می اید
روزگاری ساده لوحانه
صحرا به صحرا
و بهار به بهار
دانه دانه بنفشه های وحشی را یک دسته می کردم
عشق را چگونه می شود نوشت
در گذر این لحظات پرشتاب شبانه
که به غفلت آن سوال بی جواب گذشت
دیگر حتی فرصت دروغ هم برایم باقی نمانده است
وگرنه چشمانم را می بستم و به آوازی گوش میدادم که در آن دلی می خواند
من تو را
او را
کسی را دوست می دارم
«زنده یاد حسین پناهی»
سلام دوست من
دعوتتون می کن به کلبه من هم سر بزنید
خوشحال میشم
منتظرم
حرف های ما هنوز نا تمام
تا نگاه می کنی:
وقت رفتن است!
باز هم همان حکایت همیشگی!
پیش از آن که با خبر شوی
لحظه ی عزیمت تو ناگزیر می شود
آی ...
ای دریغ و حسرت همیشگی!
ناگهان
چه قدر زود
دیر می شود
سلام!
خوبی؟
خوشم آمد...
من نیز استاد حسین پناهی را دوست دارم...
نه دوست نه برایش ایمان دارم....
سلام
مرسی / انتخاب خوبی از حسین پناهی بود.
سلام تارا خانم
از اینکه به من سر میزنی ممنونم.
راستی میدونستی که خیلی قشنگ مینویسی .
من هر وقت میام اینجا(وبلاگت) واقعا لذت میبرم .
هر چند پشت بعضی از این مطالبت کلی حرف نگفته هس ولی جدا به قول نویسنده ها قلم قشنگی داری.
شاد باشی و جیبات همیشه پر پول باشه
[گل]به نام آنکه عهدش وفاست در دنیایی که محبت کیمیاست[گل]
سلام دلم گرفته از این روزگار تنهایی در پناه حق باشید بای
کنار ساعت شماطه دار تنهایی
دلم گرفته از این روزگار تنهایی
دلم گرفته از این روزهای بی تقویم
دوشنبه...جمعه...شنبه...کنارتنهایی
سه شنبه عصرمن واشکهای دلتنگی
دو کوچه مانده به باران قرار تنهایی
دوپیچ آن طرف ازساعت نیامدنت
دو گام دورتر از انتظار تنهایی
سه شنبه عصرتوناگاه می رسی ازراه
دچار یک تب عاشق دچارتنهایی
ومی نشینی مثل دل شکسته من
به روی صندلی چرخدار تنهایی....
با عرض سلام و تشکر از شعر های زیبایی که می گذاری
چشم به راه آمدنت می مانم
salam tara jon dar pasokhe soalet bayad begam faghat vase emtahanast ke miram vali khordad bazam miam ama age ye zaman delet vasam tangid ba id ronin 3230 peygham bezar
دوست ندارم مثل همه از خدا بخوام که توی زندگی هیچ غمی نباشه، چرا که شادیها در کنار غمهاست که معنا پیدا میکنه و زیبا میشه. تنها از خدا میخوام قدرتِ درکِ حضورش رو توی لحظه های زندگی به همه ی مخلوقاتش عطا کنه، که اون وقته که هیچ مشکلی توان شکستن ما رو نداره.
سلام
دستت درد نکنه دیگهههه
دیگه آپ می کنی به داداشی خبر نمی دی؟؟
قشنگ بود آبببجییی گلم...
ولی راستشو می گم چون خیلی خوابم میاد نتونستم همشو بخونم...
بر می گردم می خونم..
قول می دم..
همیشه شاد باشی تارا خانم بهتر از گل..
بای
سلام تارای عزیز
خیلی طبع واحساس روان ولطیف وشاید قلب مهربانی داری .
سلام گلم ممنونم بهم سر زدی وبتون خیلی قشنگ وبا معلوماته امیدوارم که همیشه پیروز باشی
سلام خوب بود
حرفهای نگفته را باید گفت تا بغض نشوند
ممنون از اینکه سر زدی باز هم از این کارها بکن
سلام تارا خانم
یه مدت هست که از شما خبری نیست ، امیدوارم هر جا هستین و مشغول هر کاری که هستین موفق باشید.
راستی چه خوب کردی از حسین پناهی یاد کردی راستش من از شخصیتش خیلی خوشم میومد نفهمیدم چی شد آخر فوت کرد.
ایشالا خدا رحمتش کنه
روز خوش
ممنون........
سلام
متن زیبایتان را خواندم
::::::::::::::::::::::::::::::
اگرروزی کسی ازمن بپرسد
که دیگرقصدت ازاین زندگی چیست؟
بدوگویم که چون می ترسم از مرگ
مراراهی به غیر از زیستن نیست!!!
من آن دم چشم بردنیاگشودم
یه بارزندگی بردوش من بود
چو بی دلخواه خویشم آفریدند
مراکی چاره ای جز زیستن بود!!!
من اینجا فقط میهمانی ناشناسم
که با نا آشنایانم سخن نیست
بهرکس روی کردم دیدم که ای وای
مرا ازاو بر، اورازمن نیست
برونم کی خبر داد از درونم
که آن خاموش واین آتشفشان بود
نقابی داشتم برچهره ، آرام
که در پشتش چه طوفانی نهان بود
همه گویند عیب از دیده توست
جهان را بد چه می بینی که زیباست
ندانم راست است این گفته یا نه
ولی نیک دانم که عیب از هستی ماست
چه سوداز تابش این ماه وخورشید
که چشمان مرا تابندگی نیست
جهان را گرنشاط زندگی هست
مرا دیگر نشاطی جز زیستن نیست
:::::::::::::::::::::::::::::::::::::::
موفق وپیروز باشید
منتظر قدمهای گرمتان هستم
سلام تاراجون
وبلاگتون خیلی عالی بود
خصوصا (دستمال کاغذی )
موفق باشی دوست عزیز
خدانگهدار
سلام عزیزم .قسمت بعدی عشق گمشده (سرنوشت تلخ من) در ادامه ی پست قبلی آمد . لطفا نظر یادتون نره . منتظرم [گل][گل][گل]
سلام عزیزم
شعر خیلی قشنگی بود.احساس آدم رو نوازش می کرد.
ادامه بده .
سرهم بزن.
من نمی دانم چه کسی را دوست دارم
من تو را
او را
کسی را دوست می دارم
او هم ترا دوست دارد
سلام ودروود به خانم تارا
وبت سرشار از ذوق و روح آراد است و شعرت هم مملو از شور
به امید پیروزی هایت در عشق
سلام.. چه جملات قشنگی... راجع به شانس که گفته بودی باید بگم هیچوقت به شانس اعتقاد نداشته باش.. فقط به قدرت خدا اعتماد داشته باش... ما هم خیلی سختی کشیدیم.. خدا خیلی بهمون کمک کرد.. باز هم به من سر بزن... بای
سلام " تارا " ی عزیز و مهربان...
ممنونم از شعر زیبایی که برام نوشتی. منم از آشنایی با شما خرسندم.
چقدر با خواندن اشعار " حسین پناهی " غمگین می شوم. دلیلش را نمی دانم. شاید به خاطر دردش، و یا تنهاییش...
بگذریم...
خوشحال می شم که تبادل لینک کنیم.
با من بمان که با تو ماندنیم...
اما
با این همه
تقصیر من نبود
که با این همه...
با این همه امید قبولی
در امتحان سادهْ تو رد شدم
اصلاً نه تو ، نه من!
تقصیر هیچ کس نیست
از خوبی تو بود
که من
بد شدم!
شعر قیصر امین پور
تقدیم به خواهر گلم
دم به کله می کوبد
و شقیقه اش دو شقه می شود
بی آنکه بداند حلقه آتش را خواب دیده است
عقرب عاشق
اومدم که مثل همیشه سری زده باشم برم ولی وبت از بس مطالب خاطره انگیز داشت نذاشت
خوش باشی دوباره هم به من سر بزن
منتظرم
سلام مطالب زیبایی داری
میتونم شما رو تو لینک دوستانم بذارم؟
شما هم اگر این کار رو بکنید باعث افتخاره
سلام....خداحافظ....چیز تازه اگر یافتید بر این دو اضافه کنید تا بل باز شود این در گمشده بر دیوار....(عشق ...حسین پناهی)